دوست داشتن برای چیست؟
برای اینکه هم قدمی برای پاهایت بیابی؟ برای اینکه لا به لای انگشتان سردت را دست گرمی پر کند؟برای اینکه تری گونه هایت را کسی پاک کند؟ برای اینکه گوشهایت حرفهای زیبایی برای شنیدن داشته باشند؟ برای اینکه کسی تحمل شنیدن حرفهایت را داشته باشد؟ برای اینکه چشمانت ترس از خیره شدن در چشمان زیبا و یا حتا زشت، اما دوست داشتنی را داشته باشند؟ برای اینکه خنده ات از ته دل باشد، حتا برای بی مزه ترین لطیفه ها؟ برای اینکه غصه ات از ته دل باشد، حتا برای کوتاه ترین دوری ها؟ برای اینکه بغضت از عمق وجودت باشد، حتا برای آرام ترین فریادها؟ برای اینکه ذوقت از ته دل باشد، حتا برای عادی ترین خبرها؟
برای چه؟ برای اینکه تو کسی را داشته باشی؟ برای اینکه تنها نباشی؟ برای اینکه بتوانی به کسی فکر کنی؟ برای اینکه هرجا می روی به یاد کسی باشی؟ برای اینکه قلبت خالی نماند؟ برای اینکه به خاطر بودن و ماندن و هستن کسی جز خودت، ولی با خودت تلاش کنی؟
برای چیست؟
برای هرچه که باشد....
من با تو خیلی چیزها آموختم. طعم شیرین یک لبخند، یک غنج، یک شادی، یک سخن محبت آمیز، نه برای شنیدن، برای گفتن. طعم شیرین یک اهمیت، نه برای حس شدن، برای حس کردن. طعم شیرین حضور کسی در قلبم، طعم شیرین حس فردی در یادم، طعم شیرین خنده ای زورکی، طعم شیرین شنیدن حرفهایی بی معنی، اما نه از سر بی میلی، طعم شیرین خوردن یک بستنی در هوای سرد، اما نه تنهایی، طعم شیرین تلاش برای فهماندن حرفهای پیچیده، اما نه با بی صبری...
طعم شیرین لرزش زانوان، طعم شیرین تلاش برای ماندن شخصی کنارت، طعم شیرین تلاش برای دیدن کسی هرچند کوتاه، طعم شیرین انتظار در یک خیابان شلوغ، طعم شیرین لمس چکه های باران بر گونه، بدون حضور یک چتر، طعم شیرین فهمیدن حرفهایی که دیگران می زنند. درباره ی مهر و عشق و دوست داشتن و مهتاب...
هرچند امروز که می نویسم، چیزی از آن شیرینی را نه حس می کنم، و نه در خاطرم هست. فقط با مرور نوشته ها و آنچه که پیشترها از دلم برآمده، می فهمم که تو چقدر برایم، جالب و عجیب و نو بودی...
آری، دوست داشتن تو برای من...
مانند تمرین زندگی بود، یک اتفاق نو، یک هدیه، یک جلوه ی زیبای دیگر از زندگی، یک حرکت، یک علم، یک فهم، یک ایمان، یک حرف، یک تپش، یک انتظار، یک تصمیم، یک فکر، یک نظاره، یک بغض، و یک ترس...