یا رافع السماء
آسمان را پهناور برآورده ای
زمین انگار سنگریزه ای بیش !
که ذره ای میان گستره ای از فرش ستارگان باشد
این همه ستاره در لاهوت سقف گیتی
واین زره کوچک و ما آدم های ...بر روی این زره
کدام نخبه ای برای زمین تنگش آسمان پرستاره وبی منتها می آفریند
چقدر خوب است که چیزی از یاد تونمی رود
چقدر خوب است همه چیز را به زیبایی یاد داری و یاد می کنی
آسمان را چگونه برآورده ای ؛عظمتی که در برابر زمین دارد
هروقت با چشمان کم سو به آن می نگریم ؛ تنها زیبای و بی منتهایست
پس ؛ اگر آسمان را رفعت و عظمت و بلندمرتبه ایست
جز رفیع الدرجات کسی افتخار نبخشید .
من آدم هستم
موجودی میان مرگ و زندگی
هیچ وقت مرگ و زندگی از من دست بر نمی دارند
تازندگی هست من هم هستم !!!
تا زندگی نبود ؛ من هم نبودم
از وقتی آمده ام ؛ مرگ هم آمده است
متوجه اش باشم یا نباشم !دور و برم پرسه می زند
نگاهش همیشه همراه و با من است
برایم آواز می خواند ؛ دست به سویم دراز می کند
دست دوستی برایم حرکت می دهد
با تکان دست گویا می گوید ؛ کسی رفتنی یست
و باز من در زندگی می مانم ؛ تا حرکت کنم
یا من خلق الموت والحیوة
این زندگی را آفریننده و آفریننده زندگیم کیست ؛ ای منجی
ای آفریننده بی منتهای مرگ و زندگی
عطر آگین کن زندگی و مرگ ما را
آنسان که شرمنده زمین و آسمان و آفریننده آن نشویم .
خدایا آبرویم را با بی نیازی نگه دار و از غفلت زدگی و روزی خواری روزی خواران خود دورم کن ؛ تا برده دیگری نباشم ؛ چون تو آزادم آفریده ای %
نویسنده: کمال ساعت 11:0 صبح روز پنج شنبه 89 مرداد 28